آهِ سَر به مُهر
چند خط برای مادرم
براساس داستان واقعی
آه…برای این مطالب، قطرههای اشکم دوات قلم شدند، برای نوشتن.
هیچ وقت نتوانستم بفهمم چگونه دختران خود را به آغوش مادر میچسبانند. برایم غیر قابل باور است که مادر بسیار مهربان باشد.
مادر، اینها حرفهای دل من است، حرفهایی را که هیچ وقت برایت نگفتم و نخواهم گفت.
بیشتر وقت ها در کنار مادربزرگ و زن بابا بودم و گاهی تنها… و محکوم به اطاعت بدون چون و چرا.
هیچ وقت اعتراضی به لباس نداشته و غذایی نخورده نداشتم، چون یاد گرفته بودم که زندگی جای مهر و محبت نبوده و نیست و زمانی که به کنار پدر آمدم بزرگ شده بودم.
آنجا هم یاد گرفته بودم که مسئول مراقبت از خواهر و برادر خود باشم و همیشه نگران از اعتراض و نارضایتی پدر.
یادم میآید که گاهی پنهانی به دیدن ما میآمدی و تو نمیدانستی که ما زیاد از آمدن تو خوشحال نمیشدیم، چون آمدن تو سیلابی از اضطراب را به همراه داشت، زیرا دیدن تو جرم نابخشودنی بود.
بعد از سالیانی به پیش ما برگشتی، اما چند روز در هفته، با سروصدای تلخ تو و پدر به خواب می رفتیم و از خواب بیدار میشدیم، و با خاطری نا آسوده تماشاگر دنیا بودیم.
مادر، هیچ وقت نتوانستم رازهای دخترانهام را با تو در میان بگذارم، محبتهای مادر و دختری ما خاطرات تلخ گذشته و گلایه ها از زندگی بود.
قصه های شبانه ات تکرار ای کاش ها بود…
دل ما پر از گرههای کور خاطرات کودکی است. پر از چراها و معما هاست که هنوز حل نشده.
دست خودم نیست مادر، که بعد از 40 سال عمر، هنوز قضیه مهر و محبت مادری برایم حل نشده، اینکه بعضی ها خود را به آغوش مادر می چسبانند از کجا نشئت میگیرد.
اما…. حدیث ها شنیدم از اینکه بهشت زیر پای مادر است.
آری یادم آمد،
برادر کوچکترم بی تاب تو بود. از منزل پدرم تا منزل پدرت چند کوچه باغ بود که باید از این کوچه باغ میگذشتم، تا برادر کوچکتر خود را به تو برسانم، تا تورا ببیند و آرام بگیرد، وقتی از این کوچه باغ رد میشدم با خود میگفتم چه بهشت قشنگی.. الان به مادر میرسیم..
راستی آن زمانی که با نگاه سنگین و تلخ اشاره میکردی به یک تار مویی که از ریز چارقد دخترانت بیرون زده بود، بهشت را برایمان ضمانت کردی..
آری بهشت زیر پای توست.
شاید برای ما رو نشده یا من کشف نکردم.
مرا ببخش که هنوز نگاه گرم تورا کشف نکردم، خانه دلم خیلی از چراغ محبتت گرم نشده،
یا شاید.. دل من نمک نشناس است. مرا ببخش که هنوز راز این سختی ها و نداشتن ها سر به مُهر مانده..
اما برای من هرروز روز مادر است چون مرا به دنیا آورده تا حدیث عشق بیاموزم، در مکتب اهل بیت علیهم السلام رسم عاشقی بیاموزم،.
بیاموزم که عشق و محبت همیشه نوازش و شیرین زبانی نیست، گاهی تلخی نگاهی ، بغض نگاهی، تیر شیرین خشمی، لقمه نانی خشک اما حلال،، ضمانت میکند بهشت را..
و می بوسم دریای چشمانت را که پر از کشتی های بی ناخداست.. و می بوسم ساحل ناآرام دستهای پدرم را…
و پاس میدارم آهِ سَر به مُهر را …..

آخرین نظرات